محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

23ماهگیت مبارک دختر عزیزم

دخترک عزیزم محدثه جون هر چه می گذرد بیشتر به این پی می برم که تو خلق شده ای تا من خوشبخت ترین مادر دنیا باشم یه ماه دیگه مونده که تو دوساله بشی و من از خدای بزرگ ممنون و شاکرم که بهترین لحظات رو با هم داشتیم و هنوز باورم نمیشه که تو اینقدر زود داری بزرگ میشی و قراره یک ماه دیگه از شیر گرفته بشی . میدونم که این یکی از بزرگترین نعمتهای خداوندی برای مادر و فرزنده که به اجبار طبیعت زندگی باید به اون خاتمه داده بشه و برای هر دوی ما سخته...... نمیدونم چرا حس میکنم بچه بعد از دوسالگی حس وابستگی به مادر رو نداره دیگه و یواش یواش ازش دور میشه.مثل همه ما آدم بزرگا که یواش یواش دور شدیم و دور شدیم و این اول راهمون بود....
29 ارديبهشت 1393

سفری به شمال (قسمت 5)

باسلام خدمت تو که بهترینی؛ محدثه جونی گفتیم بریم یه جایی که ی آب و هوایی تازه کنیم و از اونجایی که دیدیم دخترک نازنین ما عاشق آب و آب بازیه، شمال انتخاب کردیم.در این سفر من و شما و بابا محمود به همراه بابا حاجی و مامان جون رفتیم. هم آب و هوای خوب، هم دریا و آب بازی شما و هم روز پدر و دیدن پدربزرگ. خیلی خوش گذشت قدم زدن در ساحل گیسوم،خوردن جوجه کباب کنار دریا و خوردن گوجه سبز از درخت بابا بزرگ و خوردن کلوچه داغ فومنی. شادی بی حد و وصف نشدنی شما تو دریا برای ما کلی ارزش داشت. تاریخ حرکت:93/02/23 ساعت 8:30 صبح همیشه شاد و سرزنده باشی دخترکم.  .: محدثه جون تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 29 روز سن ...
26 ارديبهشت 1393

این روزهای فرشته کوچولوی ما

دخترک عزیزم؛ این روزهها ماشالله اینقدر شیرین زبونی و کاراهای باحال انجام میدی که دل من وبابایی و حسابی بردی البته دل ما رو به تنهایی نه حتی دل بقیه هم با کارای شما آب میشه. عسل مامان عاشق آب بازی و همون ظرف شستن هستی تا من میخوام برم ظرف بشورم میایی میگی مامان "لیبان خالی کنم" یعنی "لیوان آب کنم و تو ظرفشویی خالی کنم" قربونت برم اینقدر قشنگ میگی که دلم ضعف میره و سریع یه صندلی میزارم کنار ظرف شویی کلی آب بازی میکنی. یکی دیگه از کاراهایی که خیلی لذت میبری اینه که به بابا محمود گیر میدی که "باها محمود" بریم تو اتاقم ومیگی منو بزار بالای کمدم و عروسکارو میندازی پایین که اس...
13 ارديبهشت 1393
1